اینجا و آنجا 2
خلاصه که آنجا(یک شهری که بودیم) روز بود و فعلا شب نداشت اما اینجا هم شبه هم روز...اینجا دخترا و پسرا حداکثر به هم نگاه میکنند و آنجا دخترها و پسر ها حداقل ... آنجا اینقدر آدم ها آزادی مشروع و نامشروع دارند که از آزادی کم مانده بالا بیاورند و اینجا آزادی انگار برای مردم مثل تحقیق کردن است.یا واقعا بویی از آن نبرده اند و نفهمیدند آنرا و یا اگر هم به آن میرسند اینقدر نرسیده اند باورش نمیکنند و میگویند نه این آزادی نیست...اینجا به بچه ی اول راهنمایی که میگویی آبجو اینقدر سرخ و سفید میشود گه به غلط کردن می افتی و آنجا ودکا از چایی در ایران رایج تر است.میانگین هر نفر سالی ۱۸ لیتر...ولی اینها به درک...کلا به درک هرچه اینجا هست و آنجا نیست و هرچه اینجا هست و فکر میکنیم نیست و آنجا نیست و فکر میکنند هست...به درک.مقایسه اصولا اگر به امیدواری نرساند آدم را ناراحت میکند...و رشد در ناراحت شدن است...هم است...گفتم که چه مهملات را؟بافتم و بافتم که چه هست و چه نیست که به هست و نیست مهمتری برسم...اینجا آدم دلش تنگ میشود....دل که تنگ میشود اس ام اس که نه تحریم هست انگار ولی میشود زنگی زد و صدایی شنید از دوست عزیزی که دلت تنگش شده...قراری میگذاری که ببینی اش...ببینی شان...آنجا اما دلت که تنگ شود ... صدا هم نمیتوان شنید...فقط تویی و فکر دوستانت...فکر صداشان...تصور وجودشان...تجسم گاهشان و فقط تویی و خیالت که هرچه قویتر باشد بیشتر به کارت می آید...و این یعنی غربت...
دوست هم چیز عجیبی است و رفیق از آن عجیب تر ولی با این اوصاف حساب برادری جداست....عشق خود آنقدر پیچیده است که هنوز که هنوز است جمعی درآن حیرانند حال برادری چیست که عشق در آن معنا پیدا میکند...برادری...برادری ساده نیست...هیچ چیزش ساده نیست...نه درکش...نه فهمش...نه رسیدن به آن و نه ترکش که حتی از همه شان سخت تر همین ترکش است و باید باشد.کاش قاصر نبود زبان از بیان احساسات...اگر از بیان قاصر است پس برای چه آفریده شده این زبان؟کاش زبان میتوانست به همه بگوید به وضوح زلال بودن عشق را...عشق به رفیق نه...به آنکه از برادر هم عزیز تر است.
فعلا با اجازه...
+ نوشته شده در چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۸۸ ساعت 23:5 توسط بروبچه 2 ای
|